بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۱۵: از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم خاکم به دهن به، که بگویم چه شنیدم عالم همه در چشم من از یأس سیه شد جز کسوت پایم به بر دهر ندیدم آماج جهان ستمم کرد ندامت چندانکه ز دل آه کشم تار کشیدم دیوانه ام امروز به پیش که بنالم ای کاش عدم بشنود آواز بعیدم جانا ز خیال تو به خود ساخته بودم نازت به نگاهی نپسندید شهیدم می سوخت دل منتظر از حسرت دیدار دامن زدی آخر به چراغان امیدم داغت به عدم می برم و چاره ندارم ای گل تو چه بودی که منت باز ندیدم هیهات به خاکم نسپردی و گذشتی نومید برآمد کفن موی سپیدم از آمد و رفت تو کبابم چه توان کرد رفتی و چنین آمدی ای رنج شدیدم می گریم و چون شمع عرق می کنم از شرم ای وای که یکباره ز مژگان نچکیدم رسم پر بسمل ز وفا منفعلم کرد گردی شده بر باد نرفتم چه تپیدم ای توسن ناز تو برون تاز تصور رفتم ز خود اما به رکابت نرسیدم انجام تک و تاز درین مرحله خاکست ای اشک من بی سر و پا نیز دویدم پیش که درم جیب که گردون ستمگر عقلم به در دل زد و بشکست کلیدم بیدل اگر این بود سرانجام محبت دل بهر چه بستم به هوا، آه امیدم بیدل دهلوی