بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۰۲: سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش تبسم سحری گفتم آفتاب رساندم رهی به نقطهٔ موهوم بردم از خط هستی جریده ای که ندارم به انتخاب رساندم تلاش راحتم این بس که با کمال ضعیفی چو شمع یک مژه تا نقش پا به خواب رساندم پیام ملک یقینم نداشت قاصد دیگر چو عکس از آینه برگشتم و جواب رساندم به یک حدیث که خواندم ز شبهه زار تعین به گوش هر دو جهان آیه ی عذاب رساندم صفای جوهر معنی نداشت غیر ندامت مرا نشاند در آتش به هر مآب رساندم چو شمع آن سوی خاکسترم نبود تسلی دماغ سوخته آخر به ماهتاب رساندم به سعی فطرت معذور بیش اپن چه گشاید نگاهی از مژهٔ بسته تا نقاب رساندم شب چراغ خموش انتظار صبح ندارد دعای خود به دعاهای مستجاب رساندم به عشق نسبت عجزم درست کرد تخیل سری نداشتم اما به آن رکاب رساندم خطی ز مشق یقین گل نکرد از من بیدل چو حرف شبهه ، خراشی به هر کتاب رساندم بیدل دهلوی