بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۹۹: باغ هستی نیست جز رنگی که گرداند عدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باغ هستی نیست جز رنگی که گرداند عدم ما و این پرواز تا هر جا پر افشاند عدم چون سحر نشو و نماها یک قلم ساز هواست زین چمن بیش از نفس دیگر چه رویاند عدم گرد وهمی آشیان در بال عنقا بسته ام آه از آن روزی که بر ما دامن افشاند عدم خواه عشرت ، خواه غم ، خواهی خزان، خواهی بهار هرچه پیش آید وجود است آنچه پس ماند عدم قاصد ملک خیالم از تک و پویم مپرس هرکجایم می فرستد باز می خواند عدم خلوت تنزیه و این سامان کدورت حیرت است گرد ما عمریست از خود دور می راند عدم یک نفس اظهار و یک عالم غبار ما و من چشم ما زین بیشتر دیگر چه پوشاند عدم مرگ هم از فتنهٔ خلد و جحیم آسوده نیست کاش این گردی که ما دارپم بنشاند عدم ما و من چیزی نکرد انشا که باید فهم کرد می نویسد هستی ام سطری که می خواند عدم همچو بوی گل ز نقد ما فنا سرمایگان هم ز خود گیرد شمار آنچه بستاند عدم گفتگو بسیار دارد آن دهان بی نشان هوش معذور است اینجا تا چه فهماند عد م لعبت خاکیم بیدل جوهر فطرت کجاست گر همه هستی شود چیزی نمی داند عدم بیدل دهلوی