بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۶۲: چون شمع روزگاری با شعله سازکردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون شمع روزگاری با شعله سازکردم تا در طلسم هستی سیر گداز کردم قانع به یأس گشتم از مشق کج کلاهی یعنی شکست دل را ابروی ناز کردم صبح جنون نزارم شوقی به هیچ شادم گردی به باد دادم افشای راز کردم رقص سپند یارب زین بیشتر چه دارد دل بر در تپش زد من ناله سازکردم ممنون سعی خویشم کز عجز نارسایی کار نکردهٔ دی امروز باز کردم رفع غبار هستی چشمی بهم زدن داشت من از فسانه شب را بر خود دراز کردم در دشت بی نشانی شبنم نشان صبحست عشقت ز من اثر خواست اشکی نیاز کردم اسباب بی نیازی در رهن ترک دنیاست کسبی دگر چه لازم گر احتراز کردم مینای من زعبرت درسنگ خون شد آخر تا می به خاطر آمد یاد گداز کردم جز یک تپش سپندم چیزی نداشت بیدل آتش زدم به هستی کاین عقده باز کردم بیدل دهلوی