بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۵۷: نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم غباری پیش رویم بود نذر پشت پا کردم شبی سیر خیال آن حنایی نقش پا کردم گریبانها پر از کیفیت برگ حنا کردم به استقبال شوقش از غبار وادی امکان گذشتم آنقدر از خویش هم رو بر قفا کردم نشان دل نجستم کوشش تحقیق شد باطل برون زین پرده هر تیری که افکندم خطا کردم نبودم شمع تا از سوختن حاصل کنم رنگی درین محفل به امید چه یا رب چشم وا کردم به ملک بی تمیزی داشت عالم ربط امکانی گشودم چشم و خلقی را ز یکدیگر جدا کردم گرانی کرد بر طبعم غرور ناز یکتایی خمی بر دوش فطرت بستم و خود را دوتا کردم به سعی آبله بینم ز ننگ هرزه جولانی رفیقان چشمی ایجاد از برای خواب پا کردم به رنگ انباشتم آیینهٔ سوز محبت را به ناموس وفا از آب گردیدن حیا کردم نمی از پیکرم جوشاند شرم ساز یکتایی عرق غواصیی می خواستم باری شنا کردم غنا می باید از فقرم طریق شفقت آموزد که بر فرق جهانی سایه از دست دعا کردم به ترک های و هویم بی تلافی نیست آسایش نی بزم غنا گر بینوا شد بوریا کردم کلامم اختیاری نیست در عرض اثر بیدل دل از بس آب شد ساز نفس را تر صدا کردم بیدل دهلوی