بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۵۱: میرسد گویند باز آن آفتاب صبحدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می رسد گویند باز آن آفتاب صبحدم صبح کی خواهد دمید ای من خراب صبحدم ناله یکسر نغمهٔ ساز شب اندوه ماست دیدهٔ گریان همان جام شراب صبحدم تخم اشکی چند در چاک جگر افشانده ایم نیست جنس شبنم ما غیر باب صبحدم یاد تیغت بست چشم انتظار زخم ما می برد خمیازه از مخمور آب صبحدم دل به وحشت دادم اما گریه دام حیرتست شبنم آبی می کند در شیر ناب صبحدم غفلت آگاهی ست می باید مژه برداشتن دامن شب می درد یکسر نقاب صبحدم زندگی کمفرصت است از مدعای دل مپرس در نفس خون شد سوال بی جواب صبحدم گر سواد عمر روشن کرده ای هشیار باش سطر موهوم نفس دارد کتاب صبحدم این پارتگاه وحشت قابل آرام نیست عزم گلزاری دگر دارد شتاب صبحدم پیرگشتی اعتماد عمرت از بیدانشی ست دل منه بر دولت و پا در رکاب صبحدم آب و رنگ باغ فیض از عالم افراط نیست به که جز شبنم نیفشاند سحاب صبحدم غفلت ایام پیری از سر ماوا نشد سخت دشوار است بیدل ترک خواب صبحدم بیدل دهلوی