بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۹۷: مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرده ام اما همان خجلت طراز هستی ام با عرق چون شمع می جوشد گداز هستی ام رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست چون نفس عمری ست گرد ترکتاز هستی ام کاش چشمم وانمی گردید از خواب عدم منفعل شد نیستی از امتیاز هستی ام حاصل چندین امل چشمی بهم آوردن است بگذر از افسانهٔ دور و دراز هستی ام بر هوا چند افکنم سجادهٔ ناز غبار سجده ای می خواهد ارکان نماز هستی ام نقش من چون اشک شوخی کرد و از خجلت گداخت کاش هم در پرده خون می گشت راز هستی ام چون حبابم یک نفس پرواز و آن هم در قفس ای ز من غافل چه می پرسی ز ساز هستی ام صبح پیری می دمد ای شمع ما و من خموش جز نفس مشکل که گیرد شاهباز هستی ام چشمکم را چون شرر دنبالهٔ تکرار نیست پر تغافل پیشه است ابروی ناز هستی ام سرنگونیهای خجلت تحفهٔ ف حاصلی ست کیست غیر از یأس بیند بر نیاز هستی ام بیدل از منصوبهٔ عنقایی ام غافل مباش نقد اظهاری ندارم پاکباز هستی ام بیدل دهلوی