حزین لاهیجی
قصاید
شمارهٔ ۵۱ - خطاب به یکی از سخیفان و فرومایگان: تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای با زخمهٔ مخالفت، از تار روزگار دل نشکفد چو غنچهٔ پیکان به دور تو لب خنده ای نمانده به سوفار روزگار در کشور تمیز تو، صد طعنه می رود از موزهٔ زمانه به دستار روزگار افتاده است از تو به کار جهان گره تنها تویی تو، عقدهٔ دشوار روزگار مانند ذات بی بدلت، پاره دنبه ای هرگز نبوده است به شلوار روزگار رای تو گشته ناسخ احکام عقل و عرف شعری بجا نمانده ز آثار روزگار میزان معدلت، ز تو نااستوار شد جز سنگ کم نمانده به بازار روزگار از بس به دهر، سیرت زشت است آشکار نتوان گشود دیده، به رخسار روزگار در عهدت، آب و آینه از عکس عاریند از بس ندیدنی شده دیدار روزگار کو دست و تیغ حق طلبی کز میان برد ای مدّت حیات تو زنار روزگار؟ ترسم بنات نعش، به افسون شود یتیم از عشوهٔ تو مادر غدّار روزگار افتاده از میامن عهد مبارکت با ریش گاو و ...ون خران، کار روزگار ناید ز خامه، وصف امینان حضرتت یکسر سبک سر و همه طرار روزگار خاییده خامه را عوض لقمه از شره بربوده مهره، از دهن مار روزگار جوع البقرگرفته خران را به عهد تو یک برگ کاه نیست در انبار روزگار گاو زمین ندیده گرانجان تر از تویی ای لاشهٔ خبیث تو، سربار روزگار کناس را ز نکهت کوی تو نفرت است ای نکبت تو، مایهٔ ادبار روزگار از بس کشیده ای به قطار بهادران سایس نمانده است به طومار روزگار جز کرم شب فروز به گیتی نیامده ست کون سوخته تر از تو، در ادوار روزگار همسنگ با گهر نهی از بخل قطره را پیشت یکی ست، اندک و بسیار روزگار در خاک نرم، میخ زدن جایگیر نیست تاکی کنم به ناف تو، مسمار روزگار؟ حزین لاهیجی