بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۹۶: این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این دم از شرم طلب نیست زبان ما خشک با صدف بود لبی در جگر دریا خشک اشک گو دردسر تربیت ما نکشد از ازل چون مژه کردند بهار ما خشک کار مقصدطلبی سخت کشاکش دارد آرزو تشنه لب و وادی استغناخشک واصل منزل مقصود شدن آسان نیست تا به دریا برسد سیل شود صدجا خشک پی رشح کرم آب رخ امید مریز ابر چون جوش غبار است درین صحرا خشک سعی مژگان چقدر نمی شد از دیدهٔ ما کوشش ابر محالست کند دربا خشک ای خوش آن بحر سرشتی که بود در طلبش سینه لبریزگداز جگر و لبها خشک لال مانده است زبانم به جواب ناصح همچو برگی که شود از اثر سرما خشک زاهدا ساغر می کوثر شادابیهاست چون عصا چند توان بود ز سر تا پا خشک عشق بی رنگ از این وسوسه ها مستغنی است دامن ما و تو آلوده بر آید یا خشک بگذر از حاصل امکان که درین مزرع وهم سبزه ها ریخته تا بال و پر عنقا خشک هم چو نظاره که از دیدهٔ تر می گذرد درگذشتیم ز آلودگی دنیا خشک حق شمشیر تو ساقط نشود از سرما پیش خورشید نگردد عرق سیما خشک بیدل از دیده حیران غم اشکی خون کرد خشکی شیشه مبادا کندم صهبا خشک بیدل دهلوی