بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۸: عمرها شد بینصیب راحتم از چشم خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمرها شد بی نصیب راحتم از چشم خویش چون نگه پا در رکاب وحشتم از چشم خویش زین چمن صد رنگ عریانی تماشا کرده ام همچو شبنم درگداز خجلتم از چشم خویش بس که در یاد نگاهت سرمه شد اجزای من کس نمی خواهد جدا یک ساعتم از چشم خویش شوق دیدارم به هر آیینه توفان می کند عالمی دارد سراغ حیرتم از چشم خویش جوهر بینش خسک ریز بساط کس مباد می پرد چول شمع رنگ طاقتم از چشم خویش نسخهٔ موهوم امکان نقش نیرنگی نداشت اینقدر روشن سواد عبرتم از چشم خویش نیست ایمن خانهٔ آیینه از آفات زنگ دستگاه خواب چندین غفلتم از چشم خویش غیر موهومی دلیل مرکز آرام نیست می گشاید ذره راه خلوتم ازچشم خویش نُه فلک را یک قفس می بیند انداز نگاه تا کجاها در فشار وسعتم از چشم خویش چون شرر هر گه درین محفل نظر وا می کنم می زند چشمک وداع فرصتم از چشم خویش ناز هستی در نیاز آباد حسن آسوده است نیست بی سیر نگاهت فطرتم از چشم خویش یا رب این گلشن تماشاخانهٔ نیرنگ کیست کرد چون آیینه پنهان حیرتم از چشم خویش خواه دریا نقش بندم خواه شبنم گل کنم رفتنی پیداست در هر صورتم از چشم خویش امتحان آگهی بیدل سراپایم گداخت همچو شمع افکند آخر همتم از چشم خویش بیدل دهلوی