بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۱۵: ز برق بینیازی خندهها دارد گلستانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز برق بی نیازی خنده ها دارد گلستانش شکست ما تماشا کن مپرس از رنگ پیمانش دل و آیینهٔ رازش معاذالله چه بنماید کف خاکی که درکسب صفاکردند بهتانش درین صحراگل آسوده رنگی نقد مجنونی که شد مژگان چشم آبله خار مغیلانش درین بزم آبرو خواهی زآیین ادب مگذر که اشک آخرتپیدن می کند با خاک یکسانش گشاد دل که از ما جوهر تدبیر می خواهد گره باقی ست در کار گهر تا هست دندانش جنون آزادیی دارد چه پیراهن چه عریانی صدا یک دامن افشانده ست بر بیداد پنهانش چه می دانند خوبان قیمت دلهای مشتاقان به کف جنسی که مفت آمد نباشد قدر چندانش ندانم واصل بزم یقین کی می شود زاهد هنوز از سبحه می لغزد به صد جا پای ایمانش مخور جام فریب از محفل کمفرصت هستی شرار کاغذ است آیینهٔ عرض چراغانش زخون هرچند رنگی نیست تیغ قاتل ما را قیامت می چکد هرگه بیفشارند دامانش هجوم خط نشد آخر حجاب شوخی حسنت که آتش در طلسم دود نتوان کرد پنهانش به رنگ بیضهٔ طاووس چشم بسته ای دارم که یک مژگان گشودن می کند صد رنگ حیرانش تو هم بیدل خیال چند سوداکن به بازاری که چون آیینه تمثالست یکسر جنس دکانش بیدل دهلوی