بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۱۱: بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی نشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی دست شستی ز آب حیوان و گرفتی دامنش کس ندید از روغن بادام توفان جنون جز غبار من که آشفت از نگاه پر فنش فرق چندین قدرت و عجز است اگر وا می رسی گل به یاد آوردنم تا دل به دام آوردنش داغم از وضع سبکروحی که چون رنگ بهار می برد گرداندن پهلو برون زین گلشنش از طواف خویش دل را مست عرفان کرده اند خط ساغر می کند گل ، گرد خود گردیدنش عافیت خواهی لب از افسون عشرت بسته دار هر گل اینجا خنده در خون می کشد پیراهنش ناله شو تا بی تکلّف از فلکها بگذری خانهٔ زنجیر راهی نیست غیر از روزنش تهمت زنگارغفلت می برد جهد ازدلت مهر زن این صفحه چندانی که سازی روشنش در غبار فوت فرصت داغ خجلت می کشم شمع رنگ رفته می بیند همان پیرامنش تیغ مژگانی که عالم بسمل نیرنگ اوست گر نپردازد به خونم خون من درگردنش جز عرق بیدل ز موی پیری ام حاصل نشد آه ازآن شیری که خجلت می کشد از روغنش بیدل دهلوی