بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۰۱: به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش در آتش ریختم نامی که آبم می کند ننگش به مضمون جهان اعتبارم خنده می آید چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش به شوخی بر نمی آمد دماغ ناز یکتایی من از حیرت فزودم صفر بر اعداد نیرنگش اگر شخص تمنا دامن ترک طلب گیرد چو موج آخر گهر بندد به هم آوردن چنگش به غفلت پاس ناموس تحیر می کند دل را در کیفیت آیینه قفلی دارد از رنگش جوانی تن زد ای غافل ، کنون صبری که پیری هم به گوش نقش پا ریزد نواهای خم چنگش مزاج عافیت ازگردش حالم تماشاکن - شکستی داشت این مینا که پوشیدند در رنگش به تحریری نمی شایم ، به تغییری نمی ارزم ندارم آنقدر رنگی که برگردانم آهنگش تأمل بر قفای حیرت دیدار می لرزد که می ترسم به هم آوردن مژگان کند تنگش چه تسخیر است یارب جذبهٔ تاثیر الفت را که رنگم تا پر افشاند حنا می جوشد از رنگش در این باغم به چندین جام تکلیف جنون دارد پر طاووس یعنی پنبهٔ مینای بی رنگش به حیرت رفتهٔ آیینهٔ وهم خودم بیدل چه صورتهاکه ننهفته ست برگل کردن رنگش بیدل دهلوی