بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۹۰: سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سخن سنجی که مدح خلق نفریبد به وسواسش مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش نفس محمل کش چندین غنا و فقر می باشد که در هر آمد و رفتی است گرد جاه افلاسش ز تار و پود اضداد است عبرت بافی گردون کجی و راستی شد جمع تا گل کرد کرباسش فسردن هم کمالش پاس آب روست در معنی نگین از کندن آزاد است اگر سازی ز الماسش فلک سازیست مستغنی ز وضع هرزه آهنگی .من و مای تو می باشد گر آوازی است در طاسش مرا بر بی نیازیهای مجنون رشک می آید که گم کرده ست راه و نیست یاد از خضر و الیاسش شکوه عزت از اقبال دونان ننگ می دارد بلندی تاکجا بر آبله خندد ز آماسش تو زین مزرع نموهای درو آماده ای داری که در هر ماه چون ناخن زگردون می دمد داسش به اقلیم عدم گم کرد انسان ذوق سلطانی که وهم هستی افکند این زمان در دست کناسش حباب بیدل ما را غم دیگر نمی باشد نفس زندانی شرم است باید داشتن پاسش بیدل دهلوی