بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۸۷: گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش سموم آنجا که زور آرد علاجی نیست جز شیرش چه مغناطیس حل کرده ست یارب خون نخجیرش که پیکان یک قدم پیش است از سعی پرتیرش به دریا برد از دشت جنون دیوانهٔ ما را هجوم آبله یعنی حباب موج زنجیرش ازین صحرای حیرت گرد نیرنگ که می بالد که مژگان در پر طاووس دارد چشم نخجیرش ز نفی سایه نور آیینهٔ اثبات می گردد شود یارب شکست رنگ ما هم صرف تصویرش به گرد سرمه خوابیده ست مغز استخوان ما که شاید لذتی دزدیم ز آواز نی تیرش پریشان حالیم جمعیتی دیگر نمی خواهد بنای زلف بس باشد شکست خویش تعمیرش سر از سودای هستی اینقدر نتوان تهی کردن که شست این کاسه را یا رب به موج آب شمشیرش درین وادی تعلق پرور غفلت دلی دارم که همچون پای بیکاران رگ خوابست زنجیرش به صد حسرت خیالت را مقیم دل نمی خواهم که می ترسم بر آرد کلفت این خانه دلگیرش نفسها سوختم در عرض مطلب اشک شد حاصل عرق کرد آه من آخر ز خجلت های تأثیرش به چندین سعی پی بردم که از خود رفته ام بیدل رساند این شمع را با نقش پای خویش شبگیرش بیدل دهلوی