فخر الدین اسعد گرگانی
ویس و رامین
آمدن ويس دگربار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامين
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو ويس اندر شبستان رفت و بنشست زمانى بو و باز از جاى برجست بگفت اين و دگر ره شد به روزن ز روزن تيغ زد خورشيد روشن دگر ره گفت با رخش ره انجام نهى رخشا همى بر چشم من گام مرا هستى چو فرزند دل افروز به تو نپسندم اين سختى بدين روز چرا همراه بد جستى و بدخواه تو نشنيدى که همراهست و پس راه اگر با تو نه اين بدراى بودى ترا بر چشم من برجاى بودى کنون بر باد شد اوميد و رنجت نه بارت هست زى ما نه سپنجت برو بار و سپنج از ديگران خواه دل گمگشته را از دلبران خواه برو راما تو نيز از مرو برگرد پزشکى جوى و با او ياد کن درد بسا روزا که از تو بار جستم چو زنهارى ز تو زنهار جستم نه بر درگاه خويشم بار دادى نه با زنهاريان زنهار دادى بسا شبها که توخوش خفته بودى نه چون من بيدل و آشفته بودى تو خفته در ميان خز و سنجاب من افتاده به راه اندر گل و آب کنون آن بد که کردى باز ديدى بلا را هم بلا انباز ديدى اگر تو نازکى اى شاخ سوسن هر آيينه نيى نازکتر از من وگر بودم ترا يک روز در خور نگفتم جاودان تيمار من خور ببر اوميد دل چون من بريدم ز نوميدى به آسانى رسيدم اگر اوميد رنجورى نمايد ز نوميدى بسى آسانى آيد من آن بودم که از اوميدوارى همى بردم به دريا بر سمارى کنون از شورش دريا برستم دل از اوميد بيهوده بشستم ز خرسندى گزيدم پارسايى که خرسنديست بهتر پادشايى کنون کت نيست روزى از کهن بار برو يارى که نو کردى نگه دار کهن دينار و ياقوتست نامى وگر نه يار نو باشد گرامى چو مهرم را بريدى از جفا سر بريده سر نرويد بار ديگر اگر بر رويد از گورم گيازار گيازارم بود از تو دلازار وگرچه نيک دان بودم به تدبير ندانستم که گردد مهر دل پير مجو از من دگر ره مهربانى که نايد باز پيران را جوانى همانم من که تو نامه نوشتى به نامه نام من بردى به زشتى مرا از مهرت آمد زشت نامى که جز با تو نکردم خويش کامى نکردم در جهان جز تو يکى يار تو نيز از بخت من بودى بدين زار توى چون مادرى کش طالعى شور يکى فرزند بودش وان يکى کور به ديده کورى دختر نبيند همى داماد بى آهو گزيند دلم گر چون کمان درمهر دوتاست چو تيرست در جفا گفتار من راست دل تو چو نشانه شد برآزار نشانه ت را ز پيش تير بردار برو تا نشنوى گفتار دلگير ز تلخى چون کيست از زخم چون تير فخر الدین اسعد گرگانی