بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۱۷: کی رود از خاطر آشفتهام سودای ناز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کی رود از خاطر آشفته ام سودای ناز مو به مویم ریشه دارد از خطش غوغای ناز عرش پرواز است معنی تا زمینگیرست لفظ اینقدر از عجز من قد می کشد بالای ناز دل نه تنها از تغافل های سرشارش گداخت حیرت آیینه هم خون است ز استغنای ناز نیست ممکن گل کند زین پردهٔ عجز و غرور عشق بی عرض نیاز و حسن بی ایمای ناز تا به شوخی می زند چشمت عرق گل می کند نیست بی ایجاد گوهر موج این دریای ناز بسکه ابرام نیاز از بیخودی بردیم پیش چین ابرو شد تبسم بر لب گویای ناز گرچه رنگ شوخ چشمی برنمی دارد حیا در عرق یک سر نگه می پرورد سیمای ناز در چمن ، رعنایی سرو لب جویم کداخت ازکجا افتاده است این سایهٔ بالای ناز تا به کی باشی فضول آرزوهای غرور در نیازآباد هستی نیست خالی جای ناز شعلهٔ افسرده رعنایی به خاکستر نهفت موی پیری گشت آخر پنبهٔ مینای ناز گرتظلم دامنت گیرد به دل خون کن نفس با تغافل توام است افتاده ست سر تا پای ناز چشم کو تا از قماش حیرت آگاهش کنند سخت بیرنگ است بیدل صورت دیبای ناز بیدل دهلوی