هوشنگ ابتهاج
مثنوی
آواز ماه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می گذرد آن بت ناز آفرین در دل عشاق نیاز آفرین زیر بغل تنگ فشرده کتاب عمر مرا جلوه دهد در شتاب زلف رها کرده به رخ ناز را سایه زده نرگس غماز را خرمن مو ریخته بر شانه ها کرده پریشان دل دیوانه ها فربه و پرورده تن، اما چنان که ش به تناسب نرسیده زیان بر تنش آن نرم کتان سفید جامه ی مهتاب بر اندام بید پیرهنش تنگ فشرده به تن لطف تنش برده دل از پیرهن تافته ی بر چهره ی وی آفتاب گونه ی مس یافته آن سیم ناب سینه ی چون آینه تابان او تافته از چاک گریبان او نرم برون آمده از آستین بازو یا مرمر و عاج است این گردن سیمینش چون شیر پاک زیر گلو آینه ی تابناک لعلش چون شهد و شکر دلپذیر چشمش آهو روش و شیر گیر ساقش افسون گر و آشوب ساز بر سر آن دامان در رقص و ناز گونه اش از تاب گل انداخته رخ چو دل سوختگان ساخته طرفه غزالی ست همه لطف و ناز از غزل سایه بود بی نیاز شعر مرا از رخ او آبروست شعر مجسم قد و بالای اوست دختر دانش طلب مکتبی وین همه رعنایی و شیرین لبی شب شده و شیفته ای بی قرار رفته پی دل به سر کوی یار سایه صفت در بن دیوار او مانده در اندیشه ی دیدار او و آن با عاشق کش عابد فریب فارغ ازین منتظر ناشکیب آمده بنشسته لب پنجره فتنه به پا کرده ازین منظره در رخ مه یافته دل خواه را سر داده نغمه ی ای ماه را زهره بدان نغمه شده پای کوب آمده در رقص دل سنگ و چوب باد پریشان دل و سودا زده چنگ در آن زلف دل آرا زده بویی دزدیده از آن گیسوان تا بر گل ها ببرد ارمغان ماه بر او خیره و دلباخته پیش جمالش سپر انداخته واله ی آن دلبر ترسا شده عشق در او طاقت فرسا شده طرفه پلی ساخته از خشت سیم تا برد این نغمه به گوشش نسیم ماه بر او خیره شد او به ماه آه چه غوغاست درین دو نگاه چشمش بیماروش و نیم خواب سایه ی مژگان زده بر آفتاب لب به هم آورده و خامش شده نغمه و آواز فراموش شده خوش به هم آمیخته ناز و نیاز رفته در اندیشه ی دور و دراز رنگ ز روی مه گردون پرید گشت پریشان و هراسان دوید دید که از اشک رخش تر شده لاله ی رویش ورق زرد شده حوله فرستاده به دست صبا گفت رخش پاک کن ای مرحبا یار من و جان جهان است این چشم و چراغ و دل جان است این خیز و ز نازک بدنش ناز کش تا نخورد غصه دل نازکش آه ازین ماه بدارید دست دختر عاشق کش عاشق شدست هوشنگ ابتهاج