بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹۷: غبار فرصت از این خاکدان وهم مگیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
غبار فرصت از این خاکدان وهم مگیر که پیرگشت سحرتا دهن گشود به شیر امل به صبح قیامت رساند گرد نفس گذشت فرصت تقدیمت آن سوی تاخیر همین کشاکش اوهام تا ابد باقی ست فنا بجاست توخواهی بزی و خواه بمیر در این چمن نفسی می کشیم و می گذربم گمان مبر به کمانخانه آرمیدن تیر نفس درازی اظهار جرأت آهنگ است به سرمه تا نرسد ناله ، عذر ما بپذیر هنوز دامن صحرا ز گردباد پُر است غبار عالم دیوانه نیست بی زنجیر در این ستمکده سود و زیان من این است که از شکستن دل ناله می کنم تعمیر سیاه بختی ام آرایشی نمی خواهد ز خاک پیرهن سایه را بس است عبیر صفای دل به نفس عمرهاست می بازم چو صبح آینه در زنگ می کنم شبگیر به ناتوانی من یاس می خورد سوگند که ناله ای نکشیدم چو خامهٔ تصویر ز ساز عجز به هرجا نفس زدم بیدل به قدر جوهر آیینه شد بلند صفیر بیدل دهلوی