بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۱۳: سرکشی میخواستیم از پا نشستن در رسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرکشی می خواستیم از پا نشستن در رسید شعله را آواز سدادیم خاکستر رسید خویش را یک پر زدن دریاب و مفت جهد گیر زندگی برقی است نتوانی به خود دیگر رسید بدر می بالد مه نو از کمین کاستن فربهی ما را ز راه پهلوی لاغر رسید تا رسیدن محمل آوارگی سر منزلیم درگذشت از عالم ما هرکه هرجا در رسید دستگاه ما و من پا در رکاب برق داشت تا به پروازی رسم آتش به بال و پر رسید تا نفس جنبید بر خود احتیاج آمد بجوش یک تپیدن ساز کرد این رگ به صد نشتر رسید بی نصیب از بیعت مستان این محفل نی ام دست من بوسید پا ی هرکه تا ساغر رسید مطلعی سر زد ز فکرم در کمینگاه خیال بیخبر رفتم ز خود پنداشتم دلبر رسید کاش همچون سایه درزنگار می کردم وطن آب برد آیینه ام را تا به روشنگر رسید گریهٔ من از تنزلهای آثار حیاست آن عرق از جبهه ام گم شد به چشم تر رسید بی زبانیهای بیدل عالمی را داغ کرد از خموشی برق این آتش به خشک و تر رسید بیدل دهلوی