بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۲۸: چو دولت درش بر خسان واشود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو دولت درش بر خسان واشود پر آرد برون مور و عنقا شود بپرهیز از اقبال دون فطرتان تنک روست سنگی که مینا شود سبک مغز شایان اسرار نیست خس از دوری شعله رسوا شود چو گردد اقبال علم و عمل ورق چیست ، خط هم چلیپا شود بر ارباب همت دنائت مبند فلک خاک گردد که سرپا شود معمای آفاق نتوان شکافت مگر اسم عنقا مسما شود ز اسباب نتوان به دل زد گره بروبید تا خانه صحرا شود نگین می تراشد معمای سنگ که شاید به نام کسی واشود به صد خامشی بازدارد سخن اگریک دمش در دلی جا شود بناگوش دلدارم آمد به یاد کنم ناله تا صبح گویا شود زکیفیت نسبت آن دهن عدم تا بگویم من وما شود در ین دشت و در گردی از غیر نیست ترا گر نجویم که پیدا شود به هرجا تو باشی زبانها یکیست نه امروز دی شد نه فردا شود جهان چشم نگشاید از خواب ناز اگر بیدل افسانه انشا شود بیدل دهلوی