بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۰۸: هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود شخص هستی چون سحر هرجانفس زد خنده بود ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست دانه ای گر داشت دایم آسیا گردنده بود خودفروشان خاک گردیدند و نامی چند ماند عالمی عنقاست اینجا نیستی پاینده بود خلق از بی اتفاقی ننگ خفت می کشد پنبه ها ربطی اگر می داشت دلق و ژنده بود آرزوها در کمین نقب شهرت خاک شد نام هم بهر فرورفتن زمینی کنده بود صورت آیینه جز مستقبل تمثال نیست بی تکلف رفتهٔ ما بود اگر آینده بود نرگسستانهاست گلجوش از غبار این چمن خوش نگاهی از حیا چشمی به خاک افکنده بود بر سر فرهاد تا محشر قیامت می کند تیشه ای کز بی تمیزی روی شیرین کنده بود عالمی زین انجمن در خود نفس دزدید و رفت تا کجا بوی چراغ زندگانی گنده بود مستی و مخموری این بزم بی تغییر نیست باده تا بوده است یکسر رنگ گرداننده بود نُه فلک دیدیم و نگرفتیم ایراد دویی از دم یک شیشه گر این شیشه ها آکنده بود دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود بیدل دهلوی