بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۲۸: بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بسکه بی روپت بهارم کلفت انشا می کند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا می کند گر نه باد صبح چین طره ات وا می کند نسخهٔ جمعیت ما را که اجزا می کند عضو عضوم بسکه می بالد به سودای جنون وسعت دامان داغ ایجاد صحرا می کند همت !ز تدبیر بیجا تاکجا خجلت کشد ای جنون رحمی که ما را هوش رسوا می کند نسخهٔ هستی ز بس دقت سواد افتاده است چشم برهم بسته حل این معما می کند جنس درد بیکسی کم نیست در بازار ما گر شنیدن مایه دارد ناله سودا می کند جلوه از شوخی نقاب حیرتی افکنده است رنگ صهبا در نظرها کار مینا می کند دیده ما را خمار شوخی رفتار او عاقبت خمیازه ای نقش کف پا می کند چون شود بیحاصلی معلوم مطلب حاصل ست حاجت ما را روا نومیدی ما می کند گر چنین بالد هوای پر فشانیهای شوق آه ما را ربشهٔ تخم ثریا می کند در شکست آرزو تعمیر آزادی گم است بال چون بر هم خورد پرواز پیدا می کند سنگ بر تدبیر زن ، کار کس اینجا بسته نیست یک شکستن صد کلید از قفل انشا می کند رهبر مقصود بیدل وحشت از خویش است و بس سیل چون مطلق عنان شد سیر دربا می کند بیدل دهلوی