بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۵: نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسون کند به زمین تپم به فلک روم چه جنون کنم که جنون کند به فسانهٔ هوس طرب ، تهی از خودیم و پر از طلب چه دمد ز صنعت صفر نی به جز اینکه ناله فزون کند به خیال گردش چشم او چمنی ست صرف غبار من که ز دور اگر نظرم کنی مژه کار بوقلمون کند ز جراحت دل ناتوان به خیال او ندهم نشان که مباد آن کف نازنین به فسوس ساید و خون کند به چنین زبونی دست و دل ، ز صنایع املم خجل که سر خسی اگرش دهم به هزار خانه ستون کند کف پا عروج جبین شود، بن خاک عرش برین شود شود آنچنان و چنین شود که علاج همت دوا کند نه فسانه ساز حلاوتی ، نه ترانه مایهٔ عشرتی به فسون ز پردهٔ گوش ما چه امید پنبه برون کند نزدم ز قسمت خشک و تر، به تردد هوس دگر که نهال بخت سیاه اگر گلی آورد شبیخون کند چمن تحیر بیدلم که سحاب رشحهٔ خامه اش به تأملی گهر افکند سر قطره ای که نگون کند بیدل دهلوی