بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۵۴: مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند بهر این یک قطره خون ، صد رنگ توفان ریختند زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار رنگ وهمی از نوای عندلیبان ربختند خار بستی کرد پیدا کوچه باغ انتظار بسکه مشتاقان بجای اشک مژگان ریختند تهمت دامان قاتل می کشد هرگل ز من چون بهار از بسکه خونم را پریشان ریختند از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق روز اول رنگ این ویرانه ویران ریختند نیستی عشاق را رفع کدورت بود و بس از گداز، این شمعها گردی ز دامان ربختند بیش از این نتوان خطا بستن بر ارباب کرم کز فضولی آبروی ابر نیسان ریختند سجده گاه همت اهل فنا را بنده ام کابروی هرچه هست این خاکساران ریختند شبنم ما را درین گلشن تماشا مفت نیست صد نگه شد آب تا یک چشم حیران پختند از گداز پیکرم درد تو گم کرد آشیان شد ستم برناله کاتش در نیستان ریختند دست و تیغی از ضعیفی ننگ قتلم برنداشت خون من چون اشک برتحریک مژگان ریختند قابل آن آستان کو سجده تا نازد کسی کز عرق آنجا جبین بی نیازان ربختند نقد عمر رفته بیرون نیست از جیب عدم هرچه از کاشانه کم شد در بیابان ریختند تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن چون سحر بیدل ز هر عضوم گریبان ریختند بیدل دهلوی