بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۴۴: در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در عشق آنکه قابل دردش ندیده اند حیزی ست کز قلمرو مردش ندید ه اند گل ها که بر نسیم بهار است نازشان از باد مهرگان دم سردش ندیده اند خلقی خیال باز فریبند زیر چرخ خال زیاد تختهٔ نردش ندیده اند وامانده اند خلق به پیچ و خم حسد کیفیت حقیقت فردش ندیده اند بر سایه بسته اند حریفان غبار عجز جولان کوه و دشت نوردش ندیده اند سامان نوبهار گلستان ما و من رنگ پریده ای ست که گردش ندیده اند از گاو آسمان چه تمتع برد کسی شیر سفید و روغن زردش ندیده اند ای بی خبر، ز شکوه ی گردون به شرم کوش آخر ترا حریف نبردش ندیده اند بیدل درین بساط تماشاییان وهم از دل چه دیده اند که دردش ندیده اند بیدل دهلوی