بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۹۴: رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند از ما به خاک وادی الفت سواد عشق هرجا شکست آبله دل یادگار ماند دل را تپیدن از سرکوی تو برنداشت این گوهر آب گشت و همان خاکسار ماند وضع حیاست دامن فانوس عافیت از ضبط خود چراغ گهر در حصار ماند مفت نشاط هیچ اگر فقر و گر غنا دستی نداشتم که بگویم ز کار ماند زنهار خو مکن به گرانجانی آنقدر شد سنگ ناله ای که درین کوهسار ماند فرصت نماند و دل به تپش همعنان هنوز آهو گذشت و شوخی رقص غبار ماند هرجا نفس به شعلهٔ تحقیق سوختیم کهسار بر صدا زد و مشتی شرار ماند پیری سراغ وحشت عمر گذشته بود مزدور رفت دوش هوس زیر بار ماند نگذاشت حیرتم که گلی چینم از وصال از جلوه تا نگاه یک آغوش وار ماند خودداری ام به عقدهٔ محرومی آرمید در بحر نیز گوهر من برکنار ماند مژگان ز دیده قطع تعلق نمی کند مشت غبار من به ره انتظار ماند بیدل ز شعله ای که نفس برق ناز داشت داغی چو شمع کشته به لوح مزار ماند بیدل دهلوی