بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۹۹: وداع سرکشیکنگر دلت راحتکمین باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وداع سرکشی کن گر دلت راحت کمین باشد چو آتش داغ شد جمعیتش نقش نگین باشد ز مرگ ما فلک را کی غبار حزن درگیرد ز خواب می کشان مینا چرا اندوهگین باشد نگاهی گر رسد تا نوک مژگان مفت شوخی ها در این محنت سرا معراج پروازت همین باشد لب دامن نگردید آشنای حرف اشک من چو شمعم سلک گوهر وقف گوش آستین باشد گرفتاری به حدی دلنشین است اهل دولت را که تا انگشتشان در حلقهٔ انگشترین باشد سراغ عافیت احرام مرگم می کند تلقین مگر آن گوهر نایاب در زیر زمین باشد به قدر زخم دل گل می کند شور جنون من پر پرواز شهرت نام را نقش نگین باشد چه امکانست سر از حلقهٔ داغت برآوردن سپند بزم ما را ناله هم آتش نشین باشد در این معبد، فنا را مایهٔ توقیر طاعت کن که چون خاکت دو عالم سجده وقف یک جبین باشد گرت شمعی ست دامن زن وگر کشتی ست برق افکن محبت جز فنای ما نمی خواهد یقین باشد اشارت می کند بیدل خط طرف بناگوشش که هرجا جلوه ی صبحی ست شامش در کمین باشد بیدل دهلوی