بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۷۶: آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد دل نام بلایی هست یارب به کجا باشد بابد به سراب اینجا از بحر تسلی بود نزدیک خود انگارید گر دورنما باشد راحت طلبی ما را چون شمع به خاک افکند این آرزوی نایاب شاید تنه پا باشد گویند ندارد دهر جزگرد عدم چیزی آن جلوه که ناپیداست باید همه جا باشد بی پیرهن از یوسف بویی نتوان بردن عریانی اگر باشد در زبر قبا باشد نبر وبم جرات نیست درساز حباب اینجا غرق عرق شرمیم ما را چه صدا باشد کم نیست کمال فقر ز دام هوس رستن بگذار که این پرواز در بال هما باشد اندیشهٔ خودبینی از وضع ادب دور است آیینه نمی باشد آنجا که حیا باشد با طبع رعونت کیش زنهار نخواهی ساخت باید سرگردن خواه از دوش جدا باشد اشکی که دمید از شمع غیرت ته پایش ریخت کاش آب رخ ما هم خاک ذر ما باشد تحقیق ندارد کار با شبهه تراشیها در آینهٔ خورشید تمثال خطا باشد اجزای جهان کل کیفیت کل دارد هر قطره که در دریاست باشد همه تا باشد هرچند قبولت نیست بیدل زطلب مگسل بالقوهٔ حاجتها در دست دعا باشد بیدل دهلوی