بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۱۹: اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر دماغم درین خمستان خمار شرم عدم نگیرد ز چشمک ذره جام گیرم به آن شکوهی که جم نگیرد در آن دبستان که سعی گردون به حک دهد خط کهکشانش کسی ز قدرت چه وانگارد که دست خود را قلم نگیرد درین قلمرو کف غبارم به هیچکس همسری ندارم کمال میزان اعتبارم بس است اگر ذره کم نگیرد ز عرصهٔ اعتبار گوی سر سلامت توان ربودن گر آمد و رفتن نفسها به باد تیغ تو دم نگیرد نفس به خمیازه می گدازی به ساز نقش نگین ننازی که نام اقبال بی نیازی لبی که ناید بهم نگیرد نصیبی از عافیت ندارد حباب بحر غرور بودن حذر که باد دماغت آخر به رنج نفخ شکم نگیرد به این درشتی که طبع غافل خطاست تأثیر انفعالش چو سنگ درکارگاه میناگر آب گردد که نم نگیرد نرفته از خود ندارد امکان به معنی رفتگان رسیدن که خاک ناگشته کس درین ره سراغ نقش قدم نگیرد گزیده اقبال همت ما فروتنی عرصهٔ نیاز که منت سربلندی آنجا کسی به دوش علم نگیرد خیال نامحرم گریبان دواند ما را به صد بیابان چه سازم آواره در دل که راه دیر و حرم نگیرد دل است منظور بی نیازی ز غفلت آزرده اش نسازی .کسی کزان جلوه شرم دارد شکست آیینه کم نگیرد اگر بنازم به زور همت نی ام خجالت کش غرامت کشیده ام بار هر دو عالم به پشت پایی که خم نگیرد ندارد این مکتب تعّین کدورت انشاتری چو بیدل به صفحه گرنام او نویسم به جز غبار از رقم نگیرد بیدل دهلوی