بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۸۹: دل سحرگاهی بهگلشن یاد آن رخسار کرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل سحرگاهی به گلشن یاد آن رخسار کرد اشک آن شبنم برگ گل را رخت آتشکار کرد ناز غفلت می کشیم از التفات آن نگاه خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد قید آگاهی چه مقدار از حقیقت غافلست گرد خود گردیدنم خجلت کش زنار کرد آه ز آن بی پرد رخساری که شرم جلوه ان چشم ما پوشیده یعنی وعده دیدار کرد عالم بی دستگاهی ناله سامان بوده است هر که از پرواز ماند آرایش منقار کرد یکجهان پست و بلند آفت کمین جهد بود چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد دعوی هستی عدم را انفعال ست اینکه من یاد توکردم فطرت استغفارکرد رنج دنیا،فکر عقبا، داغ حرمان ، درد دل یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد نیست غم بر شمع ما گر یک دو لب خندید صبح گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد از سر ما بینوایان سایه تا دارد دپغ خانهٔ خورشید را هم چرخ بی دیوار کرد بی تکلف بود هستی لیک فکر بد معاش جامهٔ عریانی ما را گریبان دارکرد دردسر کم بود تا تدبیر صندل محو بود صنعت بالین و بستر خلق را بیمارکرد آبیار مزرع اخلاق اگر باشد وفاق جای گندم آدمیت می توان انبارکرد سرکشید امروز بیدل از بنای اعتبار آنقدر پستی که نتوان از دنائت عار کرد بیدل دهلوی