بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۵۷: احتیاجی که سر مرد به خم میآرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
احتیاجی که سر مرد به خم می آرد آبرو می برد و جبههٔ نم می آرد همه کس گرسنهٔ حرص به ذوق سیری ست رنج باری که کشد پشت شکم می آرد ترک سیم و درم از خلق چه امکان دارد پشت دست است که ناخن ز عدم می آرد کامجویان طلب همت از افسوس کنید که ز اسباب جهان دست بهم می آرد گل این باغ ز نیرنگ شکفتن افسرد باخبر باش که شادی همه غم می آرد در وفا منکر انجام محبت نشوی برهمن آتشی از سنگ صنم می آرد بلبلان دعوت پروانه به گلشن مکنید رنگ گل تاب پر سوخته کم می آرد جرس قافلهٔ عشق خروش هوس است نیست جز گرد حدوث آنچه قدم می آرد آن سوی خاک نبردیم سراغ تحقیق قاصد ما خبر از نقش قدم می آرد ای بنایت هوس ایجاد کن دوش حباب نفست گر همه بار است که خم می آرد تو دلی جمع کن این تفرقه ها اینهمه نیست سر صد رشته همین عقده بهم می آرد همه جا مفت بر خال زیادی بیدل طاس این نرد برای تو چه کم می آرد بیدل دهلوی