بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۳۹: نفس را شور دل از عافیت بیگانهای دارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نفس را شور دل از عافیت بیگانه ای دارد ز راحت دم مزن زنجیر ما دیوانه ای دارد غبارم در عدم هم می تپد گرد سر نازی چراغم خامش است اما پر پروانه ای دارد تعلق باعث جمعیت است اجزای امکان را قفس در عالم آشفته بالی شانه ای دارد چه سوداها که شورش نیست در مغز تهی دستان جنون گنج است و وضع مفلسی ویرانه ای دارد نفس یکدم ز فکر چارهٔ دل برنمی آید کلید از قفل غافل نیست تا دندانه ای دارد مدان کار کمی با زحمت هستی بسر بردن ز خود نگذشتن اینجا همت مردانه ای دارد اگر منعم به دور ساغر اقبال می نازد گدا هم در به درگردیدنش پیمانه ای دارد به گردون نی سوار کهکشان باشی چه فخر است این تلاش اوج جاهت بازی طفلانه ای دارد تو شمع محفلی تاکی نخواهی چشم پوشیدن برای خواب نازت هرکه هست افسانه ای دارد غم نامحرمی بیتاب دارد کعبه جویان را وگرنه حلقهٔ بیرون در هم خانه ای دارد قناعت مفت جمعیت دو روزی صبرکن بیدل جهان دام است اگر آبی ندارد دانه ای دارد بیدل دهلوی