بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۶۴: صبریکه صبح این باغ از ما جدا نخندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبری که صبح این باغ از ما جدا نخندد گل می رسد دو دم باش تا بر قفا نخندد جمعیت دل اینجاست موقوف بستن لب این غنچه را دمی چند بگذار تا نخندد تا فکرکفر و دین است چندین شک و یقین است گر طور دانش اینست مجنون چرا نخندد ماتمسراست دنیا تا چند شادی اینجا ای محرمان بگریید کس در عزا نخندد جز سعی بی نشانی ننگ فسرده جانی ست بایدگذشت ازین دشت تا نقش پا نخندد گر پیرم درین باغ از شرم لب گشاید گل با وجود شبنم دندان نما نخندد زانوپرستی ام را با صد بهار ناز است شمع بساط تسلیم سر بر هوا نخندد عریانی اعتباری ست ، افلاسن هم شعاری ست دلق کهن بهاری ست گر میرزا نخندد دور غنا و افلاس یک باده و دو جامند گر با کریم شرمیست پیش گدا نخندد ای کارگاه عبرت انجام عمر پیریست قد دوتا دولب شد مرگ ازکجا نخندد چون نام بر زبانها ننشسته راه خودگیر نقش نگین نگردی تا برتو جا نخندد زان چهرهٔ عرقناک بی پردگی چه حرفست آن گل که آبیارش باشد حیا نخندد پاس حضور الفت از عالمیست کانجا گر زخم هم بخندد از خم جدا نخندد هرچند گرد امکان دامان صبح گیرد بیدل شکستن رنگ برروی ما نخندد بیدل دهلوی