بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۵۶: تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا کاتب ایجادم نقش من و ما بندد چون صبح دم فرصت مسطر به هوا بندد این مبتذل اوهام پر منفعلم دارد مضمون نفس وحشی ست کس تا به کجا بندد ازشبنم ما زبن باغ طرفی نتوان بستن خونی که به این رنگست دست که حنا بندد سرگشتهٔ سوداییم تاکی هوس دستار کم نیست اگر هستی مو بر سر ما بندد بی سعی فنا ظالم ازخشم نپوشد چشم آتش ته خاکستر احرام حیا بندد نقش بد و نیک آسان از دل نتوان شستن آیینه مگر زنگار بر روی صفا بندد در عذر اجابت کوش گر حرص گداطینت ابرام تمنایی بر دست دعا بندد زحمتکش این منزل تا وارهد از آفات دیوار و دری گر نیست باید مژه ها بندد تمثالی ازین صحرا جز خاک نمایان نیست کو آبله تا عبرت آیینه به پا بندد واپس نپسندد عشق افسردگی ما را گر سکته تامل کرد بحرش چه جدا بندد عالم همه موهومی ست بگذار که بیدل هم چون تهمت موهومی خود را همه جا بندد بیدل دهلوی