بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۷۵: مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست به دامنی که ته پاست باب چیدن نیست ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم به عرض سجده ما جبهه بی چکیدن نیست ز سحربافی بی ربط کارگاه نفس دو رشته ای که تواند به هم تنیدن نیست خروش صورگرفته ست دهر لیک چه سود دماغ غفلت ما را سر شنیدن نیست نیست دمیده است چو نرگس در این تماشاگاه هزار چشم ویکی را نصیب دیدن نیست ز دستگاه چه حاصل فسرده طبعان را به پا اگر برسد آبله ، دویدن نیست قلندرانه حدیثی ست زاهدا، معذور تو غره ای به بهتشتی که جای ربدن نیست چو صبح زین دو نفس گرد اعتبار مبال پر شکسته هوا می برد پریدن نیست نظر به پاشکنی تا سرت فرود آید وگرنه گردن مغرور را خمیدن نیست به جیب کسوت عریانیی که من دارم خیال اگر سر سوزن شود خلیدن نیست دماغ فرصت کارم چو خامهٔ نقاش ز عالمی ست که آنجا نفس کشیدن نیست در آن حدیقه که حرف پیام من گویند ثمر اگر همه قاصد شود رسیدن نیست فشار تنگی دل بیدل از چه نیرنگ است شرار سنگم و امکان آرمیدن نیست بیدل دهلوی