بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۵۵: مستعرفان را شراب دیگری درکار نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مست عرفان را شراب دیگری درکار نیست جز طواف خویش دور ساغری درکار نیست سعی پروازت چو بوی گل گر از خود رفتن است تا شکست رنگ باشد شهپری در کار نیست سوختن چون شمع اوج پایهٔ اقبال ماست داغ مظور است اینجا اختری در کار نیست صبح را اظهار شبنم خنده دندان نماست سینه چاک شوق را چشم تری درکار نیست خفت وتمکین حجاب نشئهٔ وارستگی ست بحر اگر باشی حباب و گوهری در کار نیست شانه گر مشاطهٔ زلفت نباشد گو مباش دفتر آشفتگی را مسطری در کار نیست آتش خورشید را نبود کواکب جز سپند حسن چون سرشار باشد زیوری درکار نیست شعله ها در پرده سعی جهان خوابیده است گر نفس سوزدکسی آتشگری درکار نیست اضطراب دل ز هر مویم چکیدن می کشد چون رگ ابر بهارم نشتری در کار نیست عالم عجز است اینجا جاه کو، شوکت کدام تا توانی ناله کن کر و فری در کار نیست خشت بنیاد تو بر هم چیدن مژگان بس است در تغافلخانه ، بام و منظری درکار نیست زهد و تقوا هم خوش است اما تکلف بر طرف درد دل را بنده ام دردسری در کار نیست حرص قانع نیست بیدل ورنه از ساز معاش آنچه ما درکار داریم اکثری در کار نیست بیدل دهلوی