بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴۲: عمرها شد عجزطاقت سویجیبم رهبرست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمرها شد عجزطاقت سوی جیبم رهبرست در ره تسلیم دل پایی که من دارم سرست تا فروغ شعلهٔ خورشید حسنی دیده ام صبح اگربالد به چشم من کف خاکسترست ای که بر نقش قدش دل بسته ای هشیار باش سایهٔ این سرو آشوب قیامت پرورست ذوق تسلیمی به جیب امتحانت گل نریخت ورنه همچون شمع ، دامن تاگریبانت سرست گر کند حسنش بساط حیرت آیینه گرم هر قدر نظاره ها بر دیده پیچد جوهرست سرمهٔ آن چشم ، دل را در سیهروزی نشاند شیشهٔ ما را غبار از موج خط ساغرست تا تمنای می ام گل کرد از خود رفته ام چون سحر در شوخیِ خمیازه ام بال و پرست آبله در راه شوقم بسکه دارد جوش اشک نقش پایم هر کجا گل می کند چشم ترست سعی ما بی دانشان گامری به همواری نزد هر خطی کز خامهٔ مجنون دمد بی مسطرست هر سخن کز پرده ی تسلیم خارج گل کند ناملایمتر ز آهنگ دف بی چنبرست دست بردل نه ، زنیرنگ سراغ ما مپرس کاروان ناله ایم و آتش ما دیگرست بیدل از پرواز، خجلت دارم ، اما چاره نیست ذرهٔ موهومم وگل کردنم بال و پرست بیدل دهلوی