بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۸: ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای که دنیا و جلالش دیده ای خمیازه است همچو مستی گر مآلش دیده ای خمیازه است حسرتی می بالد از خاک بهار اعتبار قدکشیدن کز نهالش دیده ای خمیازه است غنچه نقد راحتش از پیکر افسرده است گل اگر عرض کمالش دیده ای خمیازه است باده پیمایی همین درس خموشان تو نیست ورنه عالم قیل و قالش دیده ای خمیازه است می چکد مخموری از آغوش جام کاینات گر همه چرخ و هلالش دیده ای خمیازه است نعمت فقروغنا هم آرزویی بیش نیست گر ز چینی تا سفالش دیده ای خمیازه است ساغر لب تشنگان عشق راکوثرکجاست هرچه از موج زلالش دیده ای خمیازه است حیرتم در جلوه اش آهسته می گوید به گوش اینکه آغوش وصالش دیده ای خمیازه است طایر ما را چو مژگان رخصت پرواز نیست آنجه در آغوش بالش دیده ای خمیازه است بادهٔ هستی که دردش وهم و صافش نیستی ست چون سحرگر اعتدالش دیده ای خمیازه است آخر ای بیدل چه کردی حاصل بزم وصال وقف چشمت تاجمالش دیده ای خمیازه است بیدل دهلوی