بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۴: دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است داشتم چیزی و من بودم ز یادم رفته است بی نفس در ملک عبرت زندگانی کنم خاک برجا مانده است امروز و بادم رفته است قفل وسواس است چشم من درین عبرت سرا همچو مژگان عمر دربست وگشادم رفته است سیرگل نذر جنون بیدماغی کرده ام پیش پیش رنگ و بوها اعتمادم رفته است اینقدر یارب ، نفس را باکه عزم سرکشی ست فرصت کار تامل،در جهادم رفته است با همه بیکاری از سرخاری ابرام حرص چون قلم ناخن زانگشت زیادم رفته است معنی ایجاد چون ماه نوم مجهول ماند بسکه دیدم کهنگی از خط سوادم رفته است تا سواد انتخاب معنی ام بیشک شود مغز چندین نقطه در تدبیر صادم رفته است نقش پای عافیت چون شمع پیدا می کنم در پی این داغ شک شعله زادم رفته است کس خربدار دل آگه درین بازار نیست آه از عمری که در ننگ کسادم رفته است بر خیال خلد بیدل زاهدان را نازهاست لیک ازین غافل کزین ویرانه آدم رفته است بیدل دهلوی