بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۸: عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس سرد و گرم دهر با آغوش عریان آشناست گرد ما ننشست جز در دامن زلف بتان هر کجا بینی پریشان با پریشان آشناست هیچکس کام امید از اهل دنیا برنداشت طالع ما هم به وضع این عزیزان آشناست غیر عبرت هیچ نتوان خواند از اوضاع دهر یارب این طومار حیرت با چه عنوان آشناست در چنین بزمی که سازش پردهٔ بیگانگی ست مفت الفتها اگر مژگان به مژگان آشناست اشکم از مژگان چکید و رنگ اظهاری نبست این گهر در خاک هم با قعر عمان آشناست سوختن، خاشاک را هم رنگ آتش می کند هرقدر بیگانه ایم از خویش جانان آشناست هر کجا بی خانمانی هست صید زلف اوست این کمند ناز با شام غریبان آشناست گرد خط در دور حسنش ابر عالمگیرشد طالع موری که با دست سلیمان آشناست در رهش پای طلب بیگانهٔ دامان صبر در غمش دست ندامت با گریبان آشناست بی ندامت نیست اسباب نشاط این چمن گل هم ازشبنم کف دستی به دندان آشناست شمع گو در دیده ام دکان رعنایی مچین کاین دل پر داغ با چندین چراغان آشناست بیدل از چشم تحیر مشربم غافل مباش هرکجا حسنی است با آیینه داران آشناست بیدل دهلوی