بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۷: خندهام صبحی به صد چاکگریبان آشناست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خنده ام صبحی به صد چاک گریبان آشناست گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست سایه ام را می توان چون زلف خوبان شانه کرد بس که طبع من به صد فکر پریشان آشناست دستم از دل برنمی دارد گداز آرزو سیل عمری شدکه با این خانه ویران آشناست از فسون ناصحان بر خویش می لرزم چو آب یک تن عریان من با صد زمستان آشناست جور حسن و صبر عاشق توأم یکدیگرند با خدنگ او دل من همچو پیکان آشناست دورگرد وصلم اما در تماشاگاه شوق با دلم تیر نگاهش تا به مژگان آشناست نیستم آگه چه گل می چینم از باغ جنون اینقدر دانم که دستم باگریبان آشناست هیچکس در بارگاه آگهی مردود نیست صافی آیینه باگبر و مسلمان آشناست غرق دل شو تا به اسرار حقیقت وارسی قعر این دریا همین با غوطه خواران آشناست ما جنون کاران ز طاقت یک قلم بیگانه ایم سخت جانی با دل صبر آزمایان آشناست بزم وصل و هستی عاشق خیالی بیش نیست قطره دست ازخود بشو، هرچند توفان آشناست بیدل این محفل نهان درگریهٔ شمع است و بس داغ آن زخممم که با لبهای خندان آشناست بیدل دهلوی