بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۹: میروم از خویش و حسرت گرم اشک افشاندن است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می روم از خو یش و حسرت گر م اشک افشاندن است در رهت ما را چو مژگان گریه گرد دامن است ما ضعیفان را اسیر ساز پروا زست و بس رشتهٔ پای ط لب بال امید سوزن است با زمین چون سایه همواریم و از خود می رویم حیرت آیینهٔ ما هم تسلی دشمن است پپچ و تاب زلف دارد راه باریک سلوک شانه سان ما را به مژگان قطع این ره کردن است از امل جمعیت دل وقف غارت کرده ایم ریشه گر افسون نخواند دانهٔ ما خرمن است هیچکس را نیست از دام رگ نخوت خلاص سرو هم در لاف آزادی سراپا گردن است در محیط حادثات دهر مانند حباب از دم خاموشی ما شمع هستی روشن است برندارد ننگ افسردن دل آزادگان شعلهٔ بیتاب ما را آرمیدن مردن است عمرها شد بر خط پرگار جولان می کنیم رفتن ما آمدنها، آمدنها، رفتن است دل چه امکان است بیرون آید از دام امل مهره بیدل در حقیقت مار را جزو تن است بیدل دهلوی