بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲۷: عمریست به حیرت نفس سوخته رام است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عمری ست به حیرت نفس سوخته رام است این مستی آسوده ، ندانم ز چه جام است غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر آمد شد امواج نفس ، مرگ پیام است بیطاقت شوقیم و جبین داغ سجودی ست بتخانه درین راه چه و کعبه کدام است چون غنچه به هر عطسهٔ بیجا مده از دست زان گل ، می بویی که به مینای مشام است شبنم صفت از بسکه درین باغ ضعیفیم بر طایر ما بوی گلی پیچش دام است ما بی بصران ، ناز معارف ، چه فروشیم نور نظر شب پره ها، ظلمت شام است از چاک دل و داغ جگر چاره ندارد آن کس که به عالم چو نگین طالب نام است هرچند همه شعله تراود زلب شمع در مکتب ما صاحب یک مصرع خام است بیتاب فنا آن همه کوشش نپسندد آسودگی از جادهٔ بسمل دو سه گام است گردون نه همین سنگ به مینای دل انداخت آن رنگ که نشکست در بن باغ کدام است بیدل اگر آگه شوی از علم خموشی تحصیل کمال تو، به یک حرف تمام است بیدل دهلوی