بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۲۰: صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است شام گردی ز جنون تازی سودای دل است مجمر اینجا همه گوش است بر آواز سپند آسمان خانهٔ زنبور ز غوغای دل است گه تپشگاه فغان ، گاه جنون می خندد برق تازی که در آیینهٔ اخفای دل است نیست حرفی که ازین نقطه نیاید بیرون شور ساز دو جهان اسم معمای دل است نه همین اشک به توفان تپش می غلتد داغ هم زورق توفانی دریای دل است شیشه بی خون جگر کی گذرد از سر جام چشم حیرت زده ام آبلهٔ پای دل است حسن بی پرده و من سر به گریبان خیال اینکه منع نگهم می کند ایمای دل است نوبهاری عجب از وهم خزن باخته ام غم امروز من اندیشهٔ فردای دل است ظرف و مظروف خیال آینهٔ یکدگرند هرکجا از تو تهی نیست همان جای دل است نیست جز بیخری راحلهٔ ریگ روان رفتن از دست به ذوق طلبت پای دل است کس به تسخیر نفس صرفهٔ تدبیر ندید به هوس دام مچین وحشی صحرای دل است بیدل احیای معانی به خموشی کردم نفس سوخته اعجاز مسیحای دل است بیدل دهلوی