بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۷: آگاهی و افسردگی دل چه خیال است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آگاهی و افسردگی دل چه خیال است تا دانه به خود چشم گشوده ست نهال است آیینهٔ گل از بغل غنچه برون نیست دل گر شکند سربسر آغوش وصال است حیرتکدهٔ دهر جز اوهام چه دارد آبادکن خانهٔ آیینه خیال است برفکربلند آن همه مغرورمباشید این جامهٔ نو، ناخنهٔ چشم کمال است کی فرصت عیش است درتن باغ که گل را گرگردش رنگی ست همان گردش سال است از ریشهٔ نظاره دماندیم تحیر بالیدگی داغ مه از جسم هلال است در خلوت دل ازتو تسلی نتوان شد چیزی که در آیینه توان دید مثال است هرگام به راه طلبت رفته ام از خویش نقش قدمم آینهٔ گردش حال است هرجا روم از روز سیه چاره ندارم بی روی تو عالم همه یک چشم غزال است آن مشت غبارم که به آهنگ تپیدن در حسرت دامان نسیمش پر و بال است ای ذره مفرسای بپرداز توهم خورشید هم از آینه داران زوال است بیدل من و آن دولت بی دردسر فقر کز نسبت او چینی خاموش سفال است بیدل دهلوی