بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷۷: خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است ازکه دورم که به خود ساختنم دشوار است عرق شرم تو، ازچشم جهان ، شست نگاه گرتو خجلت نکشی ، آینه ها بسیار است گوشهٔ چشم تو محرومی کس نپسندد گر تغافل مژه خواباند نگه بیدار است نرود حق وفای ادب ازگردن ما موج را بستن گوهرگره زنار است در مقامی که جنون نشئهٔ عزت دارد پای بی آبله یکسر، سر بی دستار است آبرو تا به کجا، خاک مذلت نشود حرص در سعی طلب ، آنچه ندارد، عار است زر و سیمی که کنی جمع وبه درویش دهی طبع گر ننگ فضولی نکشد ایثار است خواجه تا چند نبندد به تغافل درگوش شور هنگامهٔ محتاج دماغ افشار است تاکی اندوه کج و راست ز دنیا بردن مهرهٔ عرصهٔ شطرنج به صد رفتار است غافلان ، چند هوا تاز جنون باید بود کسوت سرکشی شمع گریبان وار است بیدل آخر به سر خویش قدم باید زد جادهٔ منزل تحقیق خط پرگار است بیدل دهلوی