بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰: سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سوخت دل در محفل تسلیم و از جا برنخاست شمع را آتش ز سر برخاست ازپا برنخاست در تماشاگاه عبرت پر ضعیف افتاده ایم بی عصا هرچند مژگان بود از ما برنخاست می رود خلق از خود و برجاست آثار قدم عالمی عنقا شد وگردی ز عنقا برنخاست تا به قصرکبریا چندین فلک طی کردن ست نردبانی چند بیش آنجا مسیحا برنخاست آسمان هم اعتباری دارد از آزادگی کرکسی برخاست از دنیا ز دنیا برنخاست بیدماغی دیگر است و عرض همتها دگر از جهان زینسان که دل برخاست گویا برنخاست پا به سنگ و دعوی پرواز ننگ اگهی ست نام هرگز جز در افواه از نگینها برنخاست ما و من از صاف طبعان انفعال فطرت است تا فرو ناورد سر، قلقل ز مینا برنخاست تهمت وضع غرور از ناتوانی می کشیم ناله تعظیم غم دل بود از ما برنخاست دامن دل از غبار آه چین پیدا نکرد از تلاش گربادی چند صحرا برنخاست بیدل از نشو و نمای ما کسی آگاه نیست آبله نبر قدم فرسوده شد پا برنخاست بیدل دهلوی