بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۸۷: خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکسته ای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوق کنار آرزوی کیست ماییم و حرف بوسی ازآن آستان به لب صبحی تبسمی به تأمل دمانده ایم زان گرد خط که نیست چو حرفش نشان به لب راهی به درد بی اثری قطع کرده ایم همچون سپندم آبله دارد فغان به لب از بسکه امتحانکدهٔ وهم هستی ام آید نفس چوآینه ام هر زمان به لب عشاق تا حدیث وفا را زبان دهند چون شمع می دود همه اجزایشان به لب بی خامشی گم است سررشتهٔ سخن بندی زبان به کام که یابی دهان به لب دلکوب فطرت است حدیث سبکسران چون پنبه نام کوه نیایدگران به لب خواهی نفس فروکش و خواهی به ناله کوش جولان عمررا نکشدکس عنان به لب خلقی به حرف وصوت فشرده ست پای جهد راهی چو خامه می رود این کاروان به لب سیری ز خوان چرخ کسی را به کام نیست دارد هلال هم سخن از حرف نان به لب سعی ضعیف خلق به جایی نمی رسد گرمرد قدرتی نفست را رسان به لب بیدل به جلوه گاه نثار تبسمش آه از ستمکشی که نیاورد جان به لب بیدل دهلوی