بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۳: میدهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می دهد دل را نفس آخر به سیل اضطراب خانهٔ آیینه ای داریم و می گردد خراب در محیط عشق تا سر درگریبان برده ایم نیست چون گرداب رزق ما به غیرازپیچ وتاب کاش با اندیشهٔ هستی نمی پرداختیم خواب دیگر شد غبار بینش از تعبیر خواب یک گره وار از تعلق مانع وارستگی ست موج اینجا آبله درپاست از نقش حباب بسمل شوق گل اندامی ست سر تا پای من می توان چون گل گرفت از خندهٔ زخمم گلاب در محبت چهرهٔ زردی به دست آورده ام زین گلستان کرده ام برگ خزانی انتخاب پیش روی اوکه آتش رنگ می بازد ز شرم آینه از ساده لوحی می زند نقشی بر آب در تماشاگاه بوی گل نگه را بار نیست آب ده چشم هوس ای شبنم از سیر نقاب تا به کی بیکار باشد جوهر شمشیر ناز گرچه می دانم نگاهت فتنه است ما مخواب در دبستان تماشای جمالت هر سحر دارد از خط شعاعی مشق حیرت آفتاب شور حشر انگیخت دل از سعی خاکستر شدن سوخت چندانی که سر تا پا نمک شد این کباب ناقصان را بیدل آسان نیست تعلیم کمال تا دمد یک دانه چندین آبرو ریزد سحاب بیدل دهلوی